آقا دارکوب همینطور که یه دستش ( ببخشید، یه بالش ) به پهلوش بود رفت مطب دکتر.حس میکرد همه بدنش یخ کرده و درد شدید امونشو بریده بود. حالت تهوع داشت. یکی از مریضا تا دیدش گفت: پس چرا رنگت پریده ؟ چرا مثل گچ سفید شدی ؟ دارکوبه نا نداشت حرف بزنه و جواب بده. خانم منشی 70 من گل و بتونه وقتی دید که حال دارکوب خیلی خرابه مردونگی کرد و ... ( ببخشید ، خانمی کرد و ) دارکوبو بی نوبت فرستاد داخل مطب. دکتر تا دارکوب و دید گفت : چی شده باز ؟ گلو و سرت خوب نشد ؟ ( نمدونم چرا بعضی از دکترها فقط به یکی دو تا مرض فکر میکنند . اگه شما میدونین جواب بدین ) دارکوب فقط تونست بگه پهلوم. دکتر که دید قضیه جدیه و واقعا حال دارکوب خرابه ، موقتا نقشه های آپارتمان جدیدشو ول کرد و دارکوب و معاینه کرد. بعد نسخه رو نوشتو گفت : دواهاتو بگیرو بیار. دارکوب اومد بیرون ولی حال نداشت تا داروخانه بره. یکی از مریضا لطف کرد و رفت نسخه دارکوب و گرفتو بخاطر نسخه آزاد آقا دارکوبه ، تو داروخانه دارای اجرو قربت و منزلت و احترامو ... خیلی چیزای دیگه شد. خلاصه دارکوب خوابید رو تخت و خانم منشی سرمشو وصل کرد. دو تا آمپول هم جداگانه بهش زد و رفت پی کار خودش. یه چند دقیقه که گذشت دارکوب حس کرد حالش بهتر شده. کم کم چشماش باز شد و دور و برشو دید. آقای دکتر هم ... ( ادامه دارد )
درود
سپاس از ژیامت
داستان جالبیه
آقای دارکوب
بر مردمان هم گاهی باید کوبید مانند درختان
شاد باشی
سلام دوست من . ممنون که سر زدی . بامید دیدار مجدد .
مطالب جالبی داری.خوشم اومد
سلام . ممنون از حضورت . باز هم لطف کن و سر بزن . بامید دیدار مجدد
از بازدید وبلاگ اردیبهشت ونظر دادن یادت نره آقا دارکوبه.

دوست داشتی مارو لینک کن.
خلاصه من هر روز بهت سر میزنم.لینک کردی خبرم کن داداشم